مدیریت گروه ایران


   
موضوعات مطالب
نويسندگان وبلاگ
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 106
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 146
بازدید ماه : 148
بازدید کل : 3320
تعداد مطالب : 54
تعداد نظرات : 2
تعداد آنلاین : 1

طراح قالب

Template By: LoxBlog.Com

درباره وبلاگ

به سایت گروه ایران خوش آمدید
لينك دوستان
» قالب وبلاگ

» فال حافظ

» قالب های نازترین

» جوک و اس ام اس

» جدید ترین سایت عکس

» زیباترین سایت ایرانی

» نازترین عکسهای ایرانی

» بهترین سرویس وبلاگ دهی

سازمان اطلاعاتی گروه ایران
KABO
Apple
تبیان
رشد
شوری سنج اب اکواریوم
کمربند چاقویی مخفی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان gorohiran و آدرس gorohiran.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

مدریت گروه ایران





آرشيو مطالب
پيوند هاي روزانه
» اسمای حسنای خداوند

 اسمای حسنای خداوند

به نام خدا

 

دم به دم بر همه دم بر گل رخسار محمد بر علی شیر خدا صلوات

الربّ

این واژه از اسمای خداوند و به معنای پروردگار میباشدکه ۹۷۰ بار در قران کریم امده است

برای این اسم ۱۱ معنی وجود دارد :مالک.جمع کننده.سید.تدبیر کننده .اصلاح کننده.همراه.رفیق .دائم.خالق.محوّل وتربیت کننده

عدد کبیر ان:۲۰۲

عدد وسیط ان: ۴

عدد صغیر ان:۴

اگر کسی برای  مهمی ۸۱۸مرتبه بگوید:سلامٌ قولاً من ربّ رحیم ان مهم براورده شود انشاءالله

منبع:کتاب هزارو یک گزاره. سعید هاشمی

+ نوشته شده در  چهارشنبه نوزدهم مرداد 1390ساعت   توسط سید  |  صلوات بفرستید

به نام خدا

 

دم به دم بر هه دم بر گل رخسار محمد بر علی شیر خدا ساقی کوثر صلوات

لطف خدا به مردم دنیا ارائه شد .

یکباره شوره زار زمن باغ لاله شد.

پس کوچه های خاکی مشهد پر از شعف.خورشید شهر خامنه ۷۲ ساله شد

سالروز ولادت بسیجی مدرسه ی عشق حسینی.حضرت امام خامنه ا (مد ظله العالی)بر همه ی کوثر نشینان ولایتش مبارک باد

انشاءالله هر چه زودتر پرچم شیعه به صاحب اصلیش برسد

+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم تیر 1390ساعت   توسط سید  |  صلوات بفرستید

به نام خالق یکتا

دم به دم بر همه دم بر گل رخسار محمد برعلی شیر خدا ساقی کوثر صلوات

پاک شدن نفس از رذائل/منقول

ذکر(( یا قدّوس))؛170 مرتبه هر روز برای عرفان به حضرت حق و پاک شدن نفس از رذائل است

کاهش غم و اندوه /ایت الله سید عبدالکریم کشمیری

ایت الله کشمیری فرموده اند: ((لا حول و لا قوه الا بالله)) روزی 100 مرتبه برای دور نمودن 70 نوع بلا,که اسان ترین ان غم و اندوه است,بسیار نافع است

انبساط سینه و از بین رفتن غم و اندوه/ایت الله سید عبدالکریم کشمیری

مرحوم ایت الله سید عبدالکریم رضوی کشمیری ,درباره ی سوره ی مبارکه ی انشراح,میفرمودند:برای کسانی که قبض دارند و سینه شان تنگ و مغموم است ,خواندنش خوب است و سینه را باز میکند ؛ومیفرمودند:مرحوم اقا سید هاشم حداد,این مطلب را گفته اند و تجربه هم نشان داده است

دفع اضطراب/علامه طباطبایی

مرحوم حجة الاسلام والمسلمین حاج شیخ صدرالدین حایری گفت:در زندان بودم .میخواستم بخوابم که قضیه ای پیش امد و باعث اضطراب من شد.ناگهان دیدم که عامه طباطبایی حاضر شد و به من فرمود:دست روی قلب خود بگذار و ایه ی نور (سوره ی نور ایه ی 35)را بخوان!من متوجه خودم شدم و ایه ی نور را خواندم و قلبمارام گرفت و دیدم که کسی انجا نیست: ((کتاب روزنه هایی از عالم غیب,سید محسن خرازی,ص211)

پیدا کردن ارامش در برابر مشکلات /منقول

((یا حلیم))؛88 مرتبه,جهت پیدا کردن ارامش,بردباری,و صبر در مقابل مشکلات,هر روز گفته شود

از بین رفتن غم/حاج اسماعیل خان دولابی

((اِنّا لله و انّا اِلیهِ راجِعون))مثل اسم عبور است ,همه ی غم ها را باطل میکند و همه ی راهبندانهای به سوی خدا را باز میکند

منبع:کتاب ذکر های شگفت عارفان(تحت نظر حجه الاسلام و المسلمین شیخ ابراهیم کاظمی خونساری .به همراه توقیع و اجازه نامه ی حضرات ایات مرحوم علامه سید عباس حسینی کاشانی[شاگرد ایت الله قاضی].و شیخ عبدالقائم شوشتری

+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم تیر 1390ساعت   توسط سید  |  صلوات بفرستید

به نام خدا

دم به دم بر همه دم بر گل رخسار محمد بر غلی شیر خدا ساقی کوثر صلوات

پیامی از وصیت نامه ی شهدا

1:در دعا ها شرکت کرده و به کارهای خیر کمک کنید (شهید حشمت الله محمدی 1674430)

2:ازهیچ کس نترسید (شهید علی گورابی1651020)

3:خواهران گرامی عفت شما باعث افتخار است (شهید سید احمد اسد اللهی جهرمی1038131)

4:مردم رمز سعادت شما این است که با تقوا باشید و به دنبال حق(شهید عباس علی دادی سلیمانی 1529753)

5:اگر خدای نخواسته کسی از من بخشی داشته است استدعا دارم مرا حلال کند (شهید عزت الله رفیعی 1347910)

6:شما دانش اموزان درس را در کنار جهاد و ایمان و وتقوی در خط انبیاء و امام بخوانید (شهید احمد موحدی 1729694)

7:شما ای برادرانم بدانید که سلاح مومن ایمان است و گلوله اش تکبیر و برد نهایی اش قلوب مستکبرین عالم و ماشه اش عشق حسین (شهید سید علی رضا تهامی زرندی1174531)

8:در همه حال خدا را مد نظر قرار دهید (شهید ناصر جهانی1203359)

9:از روحانیت متعهد دست برندارید و بدانید که حفظ اسلام بسته به حفظ روحانیت است (شهید سعید رضا منیری فسخودی1729296)

10:از همگی شما میخواهم اصل را خدا قرار دهیم و درراه خدا باشیم (شهید محمد حسنی1226506)

منبع:سامانه ی پیام کوتاه ۲۰۰۰۴۷۱ مرکز اسناد ایثارگران

+ نوشته شده در  چهارشنبه یکم تیر 1390ساعت   توسط سید  |  صلوات بفرستید

به نام خدا

دم به دم بر هه دم بر گل رخسار محمد بر علی شیر خدا ساقی کوثر صلوات

رهبر معظم جمهوری اسلامی ایران حضرت ایت الله العظمی امام خامنه ای :امروززنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهدات نیست

شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات

قسمتی از وصیت نامه ی شهدا :

1:نماز شب را به پا دارید .چون انسان را به سرعت به طرف خدا میبرد (شهید حسن لطفی)

2:ما از خداییم و به سویش باز میگردیم (شهید محمد رضا یاراحمدی)

3:با فرا گرفتن مسائل مذهبی راه سعادت و وخوشبختی خود را تامین کیند(شهید عبدالمجید اعتصامی فرد)

4:واجبات را دقیق انجام دهید  ومحرمات را ترک نمایید(شهید مصطفی نیک دست )

5:نماز شب را یادتان نرود(شهید اکبر رایگان )

6:ای انانکه بعد از ما در این دنیای مادی تنها مانده اید اسلام را تنها نگذاریدو به ندا ی حسین پاسخ دهید (شهید حسین شاه حسین دستجردی)

7:از تفرقه بپرهیزید که تفرقه برضد صلاح اسلام و حکومت اسلام است (شهید جعفر چناری)

8:در نماز جمعه هر قدر تعداد نمازگذاران بیشتر باشد ترس دشمنان هم بیشتر است(شهید علی اکبر کوروشفر)

9:وصیتم به مردم این است که راه شهدا را ادامه بدهند(شهید علیرضا اذر پیرا)

10:شما که زنده مانده اید زینبی باشید(شهید محمد زاکانی)



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» دین

دین کوشش انسان برای تماس با «ماوراءالطبیعه‌ای» است که بسیاری آن را فرضی می‌دانند.[۱]

انسان‌ها به منظور حفاظت از خود و هم‌چنین به خاطر درجه‌ای از ترس، به مراسم، عادت‌ها، دعاها، التماس‌ها و قربانی کردن‌هایی رو می‌آورند که مجموعه آن‌ها دین نامیده می‌شود.[۲]

دین هم‌چنین مجموعه‌ای از باورها است که می‌کوشد توضیحی برای یک رشته از پرسش‌های اساسی مانند چگونگی پدید آمدن اشیا و جانداران و آغاز و پایان احتمالی همه‌چیز ارائه دهد. علت وجودی دین‌ها این است که گروه‌هایی از انسان‌ها می‌کوشند برایپدیده‌هایی که هنوز با عقل و خرد خود توضیحاتی برای آن نیافته‌اند توضیحی ارائه دهند.[۳]

شمار دین‌ها در میان انسان‌ها بسیار زیاد است و این ادیان توضیحات بسیار متفاوت و داستان‌های پرشماری را در راه کوشش برای یافتن پاسخ به معماهای یاد شده مطرح می‌کنند.

در باور دینداران، موجود یا موجوداتی که فراتر از قوانین جاری طبیعت هستند این جهان را آفریده و بر آن فرمان‌روایی می‌کنند و انسان می‌تواند از راه پرستش او/آنان از خشم آن موجود یا آن چند موجود به‌دور مانده و به درجه‌ای از حس امنیت و آرامش برسد.[۴] درباره این‌که «موجود آفریننده» مورد نظر ادیان چه خصوصیاتی دارد و تعداد و صفات و اهداف آن‌ها چیست و طول عمر و ابعاد و شمار پیام‌آوران آن‌ها چه تعداد و اندازه است در میان ادیان اختلاف نظرهای بسیار زیادی وجود دارد.

مجموعه دین از دو بخش تشکیل شده‌است:

۱) آموزه‌ها و گزاره‌های اعتقادی (هست‌ها /اصول)

۲) دستورهای عملی، اخلاقی و ارزشی که بر پایه آموزه‌های اعتقادی استوار شده‌اند (بایدها /فروع). در ادیان مختلف، این آموزه‌های اعتقادی تلاش می‌کنند تا پاسخی برای درک معماهای هستی و آنچه درک نشدنی است (بی نهایت، مرگ) فراهم کنند.

واژه‌های دیگری مانند کیش و مذهب گاه به همان معنی دین و گاه به معنی زیرشاخه‌هایی از یک دین بکار می‌روند.

دین یا اصطلاحا «آسمانی» است یعنی پیامبر ی آمده و مدعی این است که هر چه آورده از طرف آنچه وی خدا می‌نامد سرچشمه گرفته یا «آسمانی» نیست یعنی حاصل افکار و عقاید یک انسان می‌باشد. از گسترده‌ترین دین‌های جهان می‌توان از دین‌های ابراهیمی نام برد. دین‌های ابراهیمی که همه از یک ریشه و منطقهٔ خاور میانه سرچشمه می‌گیرند عبارت‌اند از اسلام،مسیحیت و یهودیت. دین‌های بابی و بهائی نیز از این دسته و از ادیان نوین هستند.

از دین‌های بزرگ دیگر در جهان می‌توان از بوداگرایی، هندوگرایی و آیین کنفوسیوسگرایی نام برد. ادیان لزوماً خدامحور نیستند ولی به نظر می‌رسد تمام ادیان معتقد به ماوراء طبیعت باشند.

دین‌های کهن فراوان دیگری نیز وجود دارد مانند زرتشتی‌گری، مانی‌گری، مهرپرستی و جز اینها.



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» آزادى و ديندارى

 

آزادى و ديندارى

غلام على حداد عادل

 

معناى آزادى :

از نظر ما تعريف آزادى اين است ((رهايى از جبر غير و عمل به اقتضاى طبيعت)) اما تصورى كه از آزادى رايج است بخش سلبى اين تعريف است يعنى رهايى از جبر غير در حاليكه .

علاوه بر رهايى از غير بايد منسوب به خود فاعل عمل نيز باشد قسمت اول تعريف اگر چه در مصاديقش مناقشه است ولى از لحاظ فلسفى چندان مورد مناقشه نيست .

قسمت دوم تعريف اين است برخى از مكاتب براى انسان اصلاً قائل به ماهيت و طبيعتى نيستند كه شكل نهايى اين نظريه در اگزيستانسياليسم از نوع سارتر وجود دارد. از نظر ما اگر چيزى ((خود)) نداشته باشد و ماهيتى نداشته باشد نمى توان از آزاد بودن آن تصورى به هم رساند اين وجه سلبى رهايى از جبر غير براى فهم و درك علت به وجود آمدن يك عمل كافى نيست. اصولاً و منطقاً تا خودى در كار نباشد غير هم معنى و مفهومى نخواهد داشت زيرا غير هر آن چيزى است كه از دايره خود بيرون است و اگر چنين دايره اى وجود نداشته باشد همه چيز غير مى شود و وقتى همه چيز غير شد, هيچ چيز غير نخواهد بود .

 

آزادى و ديندارى :

در طول تاريخ درباره نسبت خدا و آزادى آراى متفاوت و گاه متضادى ابراز شده است. آنان كه اعتقاد به خدا و خداپرستى را با آزادى مانعه الجمع مى پنداشته اند خود دو دسته اند. يك دسته كسانى كه خدا را برمى گزينند و آزادى را رها مى كنند و دسته دوم آنها كه در اين تقابل, جانب آزادى را گرفته, خدا را به كنارى مى نهند از نظر اينان, آزادى ركن اصلى ذات انسان است و گرفتن جانب آزادى, در واقع انتخاب انسان و نفى اعتقاد به خداست. از ميان نمايندگان دسته اول مى توان در عالم اسلام به متكلمان اشعرى اشاره كرد و در مسيحيت به مالبرانش (1715 ـ 1638) فيلسوف فرانسوى. اشاعره معتقد بودند كه فرض وجود انسانى كه مختار باشد, با فرض خدايى كه قادر و عالم مطلق باشد, منافات دارد. آنان با تمسك به قاعده ((لاموئثر فى الوجود الاّالله)) تاثير در ايجاد و افعال را از هر موجود ديگرى از جمله انسان سلب مى كردند و به طريق اولى آزادى و اختيار او را منكر مى شدند. مالبرنش نيز عقيده اى كمابيش شبيه عقيده متكلمان اشعرى داشت. از نمايندگان دسته دوم, يكى نيچه است و ديگرى سارتر .

نيچه به انسان و زندگى و خواست او, اصالت مى دهد. در نظر او كمال مطلوب انسان آن است كه خود ارزش گذار باشد نه آنكه از ارزشهاى ديگران تبعيت و اطاعت كند. او اطاعت ازخدا را با ميل به رهايى و آزادى مغاير مى داند و معتقد است به ويژه خداى مسيحيها, شور و شوق و نشاط را در انسان مى ميراند. وى معتقد است ((نيرومندى و آزادى عقلى و استقلال انسان و دلبستگى به آينده او خدا نا باورى مى طلبد, ايمان نشانه ناتوانى, ترس, تباهى, و نگره نفى كننده زندگى است)).

سارتر فيلسوف اگزيستانسياليسم متفكر ديگرى است كه خدا و آزادى را قابل جمع نمى داند. سارتر براى انسان قائل به ذات و طبيعت نيست. در نظر او هستى انسان بر ذات او تقدم دارد و انسان, سازنده نامتناهى و مطلق است. انسان آزاد است, و خدا پرستى كه مستلزم اطاعت از خداست با آزادى او منافات دارد وى مى گويد ((اگر خدايى بود كه همه چيز را مقدر مى كرد يا حتى همه چيز را مى دانست. آينده به ضرورت چنان مى بود كه خدا در علم قبلى خويش مى ديد. از اين رو, نفى خالقى عليم, شرط عقلى و منطقى حريت كامل انسان است)).

نقد نظريه ناسازگارى خدا پرستى و آزادى: براى آن دسته از فلسفه هايى كه براى انسان هويتى قائل نيستند بايد گفت در اينصورت اصولاً نمى توانيم تصورى از آزادى او داشته باشيم چه رسد به آن كه بخواهيم سازگارى يا ناسازگارى آن را با خدا تصور كنيم بالاخره ما بايد كسى باشيم و هويتى داشته باشيم تا عمل به حكم انتسابش به ما, عمل ما محسوب شود و به غير ما منسوب نشود همچنين در مذهب اصالت ماده يعنى ماترياليسم نمى توان براى آزادى انسان معنايى قائل شد; زيرا بنابر اصالت ماده, انسان در مقايسه با طبيعت, صاحب شانى خاص و هويتى مستقل نيست و محكوم به جبر ماده است. حال اين سوئال را بررسى مى كنيم كه آيا تبعيت از خدا, تبعيت از غير است و آيا تبعيت از غير هميشه با اكراه و اجبار توام است؟ در مغرب زمين آنان كه قائل به ناسازگارى خداپرستى و آزادى انسان بوده اند تصورشان اين بوده كه اطاعت از خدا, اطاعت از غير است و اينان در واقع تصورى كه از خدا داشته اند, تصور يك حاكم مقتدر همه دانى و همه توانى است كه مستبداً بر انسان حكومت دارد ; درست مثل اين كه انسان در جامعه اى زندگى كند كه با حكومت استبدادى روبرو باشد و رفتار او را حكومت به اجبار تعيين كند. با چنين تصويرى از خدا و با تعريف آزادى به ((رهايى از غير)) آزادى و خدا مانعه الجمع مى شوند. ولكن هميشه تبعيت از غير به معناى اجبار واكراه نيست ما در عالم شاهد موارد بسيارى هستيم كه انسان از ديگرى تبعيت مى كند و اين به معناى مجبور بودن و آزاد نبودن نيست.

بهترين مصداق اين نوع تبعيت, عشق است. عاشق از معشوق اطاعت و تبعيت مى كند و در اصل وجود خودش را نفى و انكار مى كند و به قول شاعر خودش را به زنجير گيسوى معشوق مى بندد و هيچ احساس تنزل و محدوديت و جبر و اكراه نمى كند. زندانى احساس جبر و تنزل شخصيت مى كند, در حالى كه يك عاشق در عشق, احساس تعالى مى كند و در اين حال به هيچ عنوان از خودش دم نمى زند. چه سرى در عاشقى نهفته است كه عاشق احساس نمى كند آزادى خودش را از دست داده است؟ سر مطلب اين جاست كه ميان عاشق و معشوق ديگر آن دوگانگى و تغاير وجود ندارد ; يعنى عاشق وجود خودش را در معشوق مى بيند و معشوق را در خودش جستجو مى كند ; يعنى به سان يك روح در دو بدن است .

در دو چشم من نشين اى آن كه از من من ترى تا قمر را وا نمايم كز قمر روشنترى حال اگر تصور ما از خدا همان تصور مطرح در غرب باشد هيچ نسبت با دل و جان و هويت ما ندارد اما اگر نگرش ما به خدا و تصور ما از خدا, تصورى عاشقانه و متبنى بر دوستى باشد مساله فرق خواهد كرد. حال تصور ما از خدا چيست؟

رابطه انسان و خدا در اسلام: در جهان بينى اسلامى, نسبت انسان به خدا نسبت دو رقيب در مقابل يكديگر نيست كه اگر چنين بود آزادى يكى مستلزم انكار آزادى ديگر است.

نيچه در مسير تاريخ غرب قهرمان تفكر رقابت ميان انسان و خدا است. آن جريانى كه از آغاز رنسانس با عنوان اومانيسم يا انسان بنيادى و انسان مدارى سيصد سال ادامه داشت, به تبلور رسيد و در نهايت به جايى رسيد كه نيچه به صراحت گفت ((خدا مرده است)).

اهميت اين عبارت نيچه در تفكر اروپايى, همانند عبارت ((من فكر مى كنم, پس هستم)) دكارت است نيچه تصورى كه از خدا دارد, اين است كه يا ((خدا يا انسان)) اگر خدا باشد ديگر انسان نمى تواند باشد و او مى خواهد با اعلام اين كه خدا مرده است, به انسانها بگويد كه شما اكنون آزاد و رها شده ايد. حال آيا تصورى كه ما در اسلام از خداوند داريم چنين تصورى است؟ رايج ترين عبارت اسلامى كه در ابتداى كتاب الهى نيز قرار گرفته است ((بسم الله الرحمن الرحيم)) است و در اين عبارت خدا از ميان همه نامها با دو نام ((رحمان)) و ((رحيم)) ستايش شده كه هر دو از مصدر ((رحمت)) است. اين نكته معنايى بسيار عميق به همراه دارد و آن معنا اينست كه مبنا و شالوده ارتباط ما با خداوند, اسم رحمت است و اين ارتباط با مهربانى و عشق آغاز مى شود.

در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

اين كه رابطه خدا و خلق در قرآن با يحبهم و يحبونه تعبير شده, چه معنايى دارد؟ اين كه خدا مردم را دوست دارد و مردم خدا را دوست دارند, يحبهم و يحبونه يا راضيه مرضيه, اين نوع تعبيرها نشان دهنده اين است كه خداشناسى و خداپرستى در جهان بينى اسلامى به شكل رابطه دو رقيب نيست كه هر چه آن ديگرى نيرومندتر باشد, جا را براى ديگرى تنگ كند.

انسان مسلمان با پرستش خدا خود را مى يابد; چنان كه يك عاشق با ستايش معشوق به هويت خود مى رسد و اين جاست كه مى توان گفت عبادت عين آزادى مى شود.

زيرا فردى كه عبادت مى كند, احساس نمى كند كه يك قدرت مغاير با خويشتن و مستبد حاكم بر خود را اطاعت مى كند; بلكه براى عابد زاهدى كه نيمه شب در محراب عبادت ايستاده و رخساره اش از قطرات اشك تر شده و خدا را با تضرع مى خواند, چنين احساسى ندارد; يعنى احساس او در عين تذلل, احساس تعالى است ; زيرا او خودش را در يك درياى بيكرانه جستجو مى كند و خويش را نزديك قطره اى مى داند كه با تلاش مى خواهد از جويبار زندگى به اقيانوس ابديت بپيوندد. به اين معناست كه او به مقتضاى طبيعت الهى خود عمل مى كند. در تفكر اسلامى خدا غير نيست و خدا پرستى رجوع به اصل است .

انسانى كه خدا را مى پرستد, در واقع خود را به آن معناى صحيح و واقعى پيدا مى كند.

 

  • قطره درياست اگر با درياست

  • ورنه او قطره و دريا درياست

از اين معانى در عرفان و ادبيات عرفانى و ادعيه ما فراوان است و منشا همه آنها قرآن و وحى است. يكى از مفاهيمى كه پيرامون خدا و آزادى در مغرب زمين مطرح مى شود, بحث از خودبيگانگى و اليناسيون است. در تفكر قرآنى به جاى از خود بيگانگى, خود فراموشى آمده و اين تقريباً هم افق است با مفهوم از خود بيگانگى, در اين زمينه آيه معروف سوره حشر ((ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم)) (حر 19/) بسيار قابل توجه است .

خدا فراموشى همان خود فراموشى است. پس عبادت خدا, خداپرستى و خداشناسى, مطابق اين تصوير و طرز تفكر اسلامى, نه تنها از خود بيگانگى نيست, بلكه با خود بودن و خودشناسى است و ميان شناخت خدا و شناخت خود پيوندى عميق وجود دارد. از اين رو ((من عرف نفسه فقد عرف ربه))

ما معتقديم خدا خواهى نه تنها باعث انكار حيثيت انسان نمى شود بلكه والاترين مرتبه او مانيسم در مذهب تحقق پيدا مى كند و با خداست كه هويت انسان معنا پيدا مى كند. همچنين مساله انتخاب كه در اگزيستانسياليسم مطرح مى شود و تاكيد مى شود شان مهم انسان اين است كه صاحب انتخاب باشد و آزادى برگزيدن داشته باشد اين شان از نظر تفكر اسلامى با خداپرستى منافاتى ندارد. در اسلام نيز آزادى عمل وجود دارد اما در اسلام انسان داراى دو خود است و هميشه بر سر دو راهى است كه كدامين خود را انتخاب كند؟ خود نفسانى و حيوانى كه در نفس اماره به سوئ تجلى مى كند يا خود انسانى كه در نقس مطمئنه تجلى مى كند و نداى خداوند را دائم در درون ما زمزمه مى كند؟ خداپرستى از نظر اسلام با انتخابگرى خود نفسانى منافات دارد و اما با انتخابگرىهاى خود انسانى نه تنها منافاتى ندارد بلكه زمينه ساز و فراهم كننده بسترهاى مناسب و گسترده تر چنين انتخاب هايى است

 

  • بيا به ميكده و چهره ارغوانى كنخلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد

  • مرو به صومعه كانجا سياهكارانندكه بستگان كمند تو رستگارنند

(عبوديت و آزاديهاى بشرى, انديشه حوزه سال پنجم, شماره چهارم ص 80ـ67)



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» آدم و شيطان

 

آدم و شيطان

 

رانده شدن شيطان از بهشت

رانده شدن ذلت بار شيطان از بهشت، پاداش عناد، تكبّر و سرپيچى وى از سجده بر آدم بود. شيطان از پروردگار خويش درخواست كرد كه تا روز قيامت او را زنده نگاه‏دارد. خداى متعال نيز بنا به حكمتى كه اراده فرموده بود، بدو پاسخ مثبت داد. ابليس درخواست خود را اين گونه بيان كرد:

«پروردگارا! به دليل اين كه به هلاكت [راندن‏] من حكم كردى، سوگند مى‏خورم تمام تلاشم را به كار ببرم و فرزندان آدم را گمراه كرده، آنها را از راه تو منحرف سازم و در اين راه از هيچ تلاشى دريغ نخواهم كرد و از هر راهى كه بتوانم به سراغ آنان رفته، از غفلت وضعف آنها استفاده خواهم كرد تا آنان را فريفته، به فساد و تباهى بكشانم و بيشتر آنها را از شكرگزارى تو منصرف سازم».

ولى خداوند او را نكوهش كرد و فرمود: «اى نكوهيده و طرد شده از رحمت من، از بهشت بيرون رو، سوگند مى‏خورم كه جهنم را از تو و همه پيروانت، از فرزندان آدم آكنده خواهم ساخت». اين مطلب را خداوند متعال در قرآن چنين بيان فرموده است:

قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصّاغِرِينَ* قالَ أَنْظِرْنِى إِلى‏ يَوْمِ يُبْعَثُونَ* قالَ إِنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ* قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِى لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ المُسْتَقِيمَ* ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمانِهِمْ وَعَنْ شَمائِلِهِمْ وَلا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ* قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذءُوماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ؛ (1)

خدا به شيطان فرمود: از اين مقام و جايگاه فرود آى، تو را سزاوار نيست كه بزرگى و نخوت ورزى، برون رو كه تو از زمره پست‏ترين فرو مايگانى. شيطان گفت: [حال كه رانده شدم‏] مرا تا قيامت مهلت ده. خداوند فرمود: البته مهلت دارى، شيطان گفت: چون تو مرا گمراه ساختى من نيز بندگانت را از راه راست تو گمراه خواهم ساخت و آن‏گاه از پيش روى و پشت سر و سمت راست و چپ آنان در مى‏آيم تا بيشتر آنان شكرگزار تو نباشند. خدا به شيطان فرمود: برون شو كه تو فرومايه و مطرودى، جهنم را از تو و هر آن كس از آنان كه پيروى تو كنند، مملوّ خواهم ساخت.

در قرآن، گاهى تصميم شيطان بر فريب آدم - جز بندگان شايسته خدا - به تصوير كشيده شده است:

وَإِذ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيسَ قالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً * قالَ أَرَأَيْتَكَ هذا الَّذِى كَرَّمْتَ عَلَىَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ القِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلّا قَلِيلاً * قالَ اذهَبْ فَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُكُمْ جَزاءً مَوْفُوراً * وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشارِكْهُمْ فِى الأَمْوالِ وَالأَوْلادِ وَعِدْهُمْ وَما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلّا غُرُوراً * إِنَّ عِبادِى لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ وَكَفى‏ بِرَبِّكَ وَكِيلاً؛ (2)

و آن‏گاه كه فرشتگان را امر به سجده آدم كرديم، همه سجده كردند مگر شيطان كه گفت: آيا بر كسى كه او را از گِل آفريده‏اى سجده كنم؟ شيطان گفت: آيا اين آدم خاكى را بر من برترى دادى، اگر مرا تا روز قيامت نگاه‏دارى، همه فرزندان آدم را - جز اندكى - مهار كرده و به هلاكت مى‏كشانم. خداوند فرمود: برو، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند با تو به جهنم كه پاداش كامل شماست، درخواهد آمد، با فرياد خويش و لشكر سواره و پياده‏ات آنها را بلغزان و در اموال و فرزندان با آنان شركت جو و بدان‏ها وعده بده و شيطان وعده‏اى جز فريب نمى‏دهد. تو بر بندگان من تسلط نخواهى داشت و يارى خداوند بسنده است.

از آيات فوق چنين بر مى‏آيد كه خداوند به فرشتگان فرمود: آدم را تحيّت گوييد و با تعظيم كردن به او، از وى تجليل كنيد. فرشتگان أمر او را امتثال كردند مگر شيطان كه سرپيچى كرد و سخنى ناروا گفت:

«چگونه بر كسى كه او را از گِل آفريده‏اى سجده كنم؟ پروردگارا مرا از اين موجودى كه او را بر من برترى دادى - آن‏گاه كه مرا امر به سجده بر او فرمودى- آگاه گردان. به چه دليل او را بر من برترى بخشيدى، در حالى كه من از او برترم!؟ اگر مرگِ مرا تا قيامت به تأخير اندازى به وسيله‏فريب و گمراهى فرزندان او را جز اندكى كه تو حافظ و نگاهبان آنهايى، به ورطه هلاكت مى‏كشانم».

خداى سبحان با لحنى تهديد آميز بدو فرمود:

«برو به امورى كه براى خويش برگزيده‏اى بپرداز، هركس از فرزندان آدم كه از تو پيروى كند، جهنم، پاداش تو و او خواهد بود، آن پاداشى كامل و وافى است».

خداى متعال با حتمى خواندن كيفر خويش مى‏فرمايد:

«هر كدام از آنها را كه توانستى از راه راست منحرف و در معصيت خدا وارد ساز و تلاشت را در تمام انواع فريبكارى و حيله‏گرى به كار بند و در كسب اموالِ حرام و صرف آنها در گناهان‏و افزايش فرزندان و به فساد كشيدنشان با آنها شركت كن و به آنها وعده‏هاى دروغين و باطل بده».

آن‏گاه خداوند استدراك كرده، مى‏فرمايد:

«وعده‏هايى را كه شيطان به پيروانش مى‏دهد، فريب و تزوير است و بندگان مؤمن و مخلص خدا تحت سلطه و هيمنه شيطان قرار نمى‏گيرند؛ زيرا آنان بر خداى خود توكل كرده‏اند و يارى خداوند آنها را كفايت مى‏كند».

 

آفرينش حوا

خداوند به آدم(ع) دستور داد تا با همسرش در بهشت مسكن گزينند. دانشمندان، در مورد زمان آفرينش حوا اختلاف نظر دارند. بنا به قولى، هنگامى كه خداوند پس از راندن شيطان از بهشت، آدم را در آن جاى داد؛ وى در بهشت تنها ماند و كسى كه با او مأنوس شود در آن‏جا وجود نداشت. خداى متعال خواب را بر او چيره ساخت و سپس دنده‏اى از دنده‏هاى سمت چپ سينه او را برگرفت و جاى آن گوشتى قرار داد و حوا را از آن آفريد. هنگامى كه آدم(ع) از خواب بيدار شد زنى را بر بالين خود ملاحظه كرد. از او پرسيد: كيستى؟ پاسخ داد: زنى هستم.گفت: چرا آفريده شدى؟ در پاسخ گفت: براى اين‏كه با وجود من آرامش يابى. در قرآن به اين مضمون اشاره شده است:

الَّذِى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْها زَوْجَها؛

خدايى كه شما را از يك تن آفريد و [جفت او] همسرش را نيز از او آفريد.

وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها؛

و جفت او (همسرش) را از آن آفريد تا به‏واسطه آن آرامش يابد.

 

آدم در دام فريب شيطان

آن‏گاه كه خداوند آدم و همسرش را در بهشت جاى داد، استفاده از همه چيزها را برايشان حلال شمرد تا از ميوه‏هاى بهشت هر چه كه ميل دارند، تناول كنند و تنها آنها را از [خوردن ميوه‏] يك درخت برحذر داشت و بدان‏ها دستور داد كه نزديك آن نشوند و از ميوه آن نچشند و اگر چنين كنند به مخالفت با امر خدا پرداخته و به نفس خويشتن ظلم روا داشته‏اند و بر اين كار كيفر خواهند شد.

از آن جايى كه شيطان در اين دستور(نهى) الهى روزنه‏اى براى گمراه ساختن آدم‏وهمسرش يافت، در دل شادمان شده، به گفتگو با ايشان و فريب آنها پرداخت تاسرانجام ازميوه آن درخت تناول كنند و اين امر منجر به آشكار شدن زشتى‏ها(عورت‏هاى) آنان‏شود. شيطان بر فريبكارى خود اصرار و پافشارى ورزيد و به آنهاوانمود كرد كه خداوندبراى اين كه آن دو به صورت فرشته در نيايند و براى هميشه دربهشتِ پر از نعمت‏باقى نمانند، آنها را از تناول ميوه آن درخت منع كرده است و در آخرسوگند خورد كه‏وى دلسوز و خيرخواه آنان است. خداى متعال مسأله را اين گونه بيان كرده است:

وَيا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَزَوْجُكَ الجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَلا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ (3 ) فَتَكُونا مِنَ الظّالِمِينَ * فَوَسْوَسَ لَهُما الشَّيْطانُ لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَقالَ مانَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الخالِدِينَ * وَقاسَمَهُما إِنِّى لَكُما لَمِنَ النّاصِحِينَ؛ (4)

اى آدم تو و همسرت در بهشت جاى گيريد و هر چه خواستيد تناول كنيد و نزديك اين درخت نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود، شيطان آن دو را وسوسه كرد تا زشتى‏هاى پوشيده آنها را پديدار كند، شيطان بدان‏ها گفت: خدايتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر اين كه مبادا دو فرشته باشيد و يا جاودانه بمانيد و برايشان سوگند خورد كه خيرخواه شما هستم.

 

اشتباه آدم(ع )

آدم و حوا فراموش كردند كه شيطان دشمن آنهاست و در دام امتحان قرار گرفته‏اند، از اين‏رو از ميوه آن درخت تناول كردند و آن‏گاه كه مزه آن را چشيدند عورت آنان پديدار شد. پيش از آن هيچ يك از ايشان عورت ديگرى را مشاهده نكرده بودند، لذا از شدت حيا و شرم درصدد برآمدند تا با برگ درختان عورت‏هاى خود را بپوشانند. [در اين هنگام‏] پروردگارشان آنها را ضمن نكوهش، مخاطب قرار داد و فرمود:

آيا شما را از خوردن ميوه آن درخت برحذر نداشتم و شما را آگاه نساختم كه شيطان‏دشمن آشكار شماست؟ آدم و حوا احساس كردند كه مرتكب معصيتى بزرگ شده‏اند،بنابراين به شدّت پشيمان شده، به پيشگاه خداى خويش تضرع و زارى كردند و عرضه‏داشتند:

«پروردگارا، ما با نافرمانى تو و مخالفت دستورت به خويشتن ظلم روا داشتيم، ما را ببخشا و از ما درگذر، اگر تو ما را با فضل و كرمت نبخشايى و از ما در نگذرى در زمره زيانكاران خواهيم بود». قرآن اين واقعه را چنين تشريح كرده است:

فَدَلّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَطَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الجَنَّةِ وَناداهُما رَبُّهُما أَلَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُما الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَتَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الخاسِرِينَ؛ (5)

پس آنها را به دروغ و فريب راهنمايى كرد و آن‏گاه كه از [ميوه‏] آن درخت تناول كردند، زشتيهايشان [عورت‏] آشكار شد و بر آن شدند تا از برگِ درختان بهشت خود را بپوشانند. خداوند آنها را مخاطب قرار داد كه مگر من شما را از اين درخت منع نكردم و به شما نگفتم كه شيطان دشمن آشكار شماست؟ عرض كردند: پروردگارا، ما به خويشتن ستم روا داشتيم، اگر ما را نبخشايى و ازما در نگذرى، قطعاً در زمره زيانكاران خواهيم بود.

 

بخشيده شدن آدم(ع) و خروج از بهشت

خداوند توبه آدم(ع) را پذيرفت:

فَتَلَقّى‏ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوّابُ الرَّحِيمُ؛ (6)

آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او شد، زيرا خداوند توبه‏پذير و مهربان است.

ولى خداوند آدم و حوا را از بهشت به زمين فرود آورد و آنها را آگاه ساخت كه فرزندانشان با يكديگر دشمنى مى‏كنند. آنها بايد در زمين اقامت گزينند و آن را آباد سازند و تا پايان عمرشان از آن بهره‏مند شوند و خداى سبحان نيز آنها را رهنمون شود. هر كس از هدايت الهى پيروى كند در دنيا مرتكب گناه نشده و هرگز در آن به بيچارگى نمى‏افتد:

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الأَرضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتاعٌ إِلى‏ حِينٍ * قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَفِيها تَمُوتُونَ وَمِنْها تُخْرَجُونَ؛ (7)

خداوند فرمود: از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر مخالف و دشمنيد و زمين تا زمانى معين، جايگاه شماست و فرمود: در اين زمين زندگانى كنيد و در آن بميريد و از آن برانگيخته خواهيد شد.

قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّى هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُداىَ فَلا يَضِلُّ وَلا يَشْقى‏؛ (8)

خداوند [به آدم و حوا و شيطان‏] فرمود: همگى از بهشت فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر دشمن هستيد تا اين‏كه از جانب من برايتان راهنمايى بيايد، پس هر كسى از راه من پيروى كند، هيچ‏گاه گمراه و بيچاره نخواهد شد.

 

بهشتى كه جايگاه آدم(ع) بود

مفسران پيرامون بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داد و به او دستور داد تا از آن فرود آيد، اختلاف‏نظر دارند كه آيا در زمين بوده است يا در آسمان.

آنچه رجحان دارد اين است كه به چند دليل اين بهشت در زمين بوده است:

1. خداى سبحان آدم را در زمين آفريد، چنان كه در فرموده خداى متعال آمده است: «إِنِّى جاعِلٌ فِى الأَرضِ خَلِيفَةً». در پى آن، خداوند بيان نفرموده كه وى را به آسمان منتقل كرده است.

2. خداوند، بهشت موعود (بهشت جاودان) را در آسمان توصيف فرموده است، پس اگر آدم(ع) در اين بهشت جاى داشت، شيطان جرأت نمى‏كرد به او بگويد: «هَلْ أَدُلُّكَ عَلى‏ شَجَرَةِ الخَلْدِ وَمُلْكٍ لا يَبْلى‏؛ آيا تو را به درختى جاودانه و سلطنتى كهنه نشدنى راهنمايى كنم».

3. بهشت جاودان، جايگاه نعمت‏هاى خداست نه جاى تكليف. و حال آن كه خداوند به آدم و حوا دستور داد كه از ميوه آن درخت تناول نكنند.

4. خداوند در وصف كسانى كه در بهشت جاودان آسمان وارد مى‏شوند، فرموده است: «وَما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِينَ؛ و آنان از بهشت بيرون نمى‏روند.»؛ «وَأَمّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِى الجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها؛ سعادتمندان در بهشت جاودان به‏سر مى‏برند.»

در حالى كه آدم و حوا از بهشتى كه در آن وارد شده بودند، رانده شدند. بنابراين متعيّن است كه آن بهشت، غير از بهشتى است كه در قرآن به مؤمنين وعده داده شده است.

5. گذشته از اينها، هنگامى كه شيطان از سجده بر آدم سر برتافت، مورد لعن قرار گرفت و از بهشت بيرون رانده شد، بنابراين اگر اين بهشت، همان بهشت جاودان بود، شيطان قادر نبود با وجود خشم خدا به آن راه يابد و آدم و حوا را بفريبد.

بنابراين روشن شد، بهشتى كه خداوند آدم را در آن جاى داده، غير از بهشت جاودانى است كه در آسمان وجود دارد و اين منافاتى ندارد با اين كه بهشتى كه خداوند آدم(ع) را در آن جاى داده از ساير نقاط زمين بلندتر و داراى درخت، ميوه، سايه و ديگر نعمت‏هاى الهى بوده و همين بهشت را خداوند اين گونه توصيف فرموده است:

إِنَّ لَكَ أَلّا تَجُوعَ فِيها وَلا تَعْرى‏ * وَأَنَّكَ لا تَظْمَؤُاْ فِيها وَلا تَضْحى‏؛ (9)

در آن بهشت همه چيزبرايت مهياست، نه گرسنه مى‏مانى و نه برهنه و عريان مى‏گردى و نه تشنه مى‏شوى و نه حرارت خورشيد به تو مى‏رسد.

يعنى اين بهشتى است كه در آن گرسنه نمى‏شوى و از پوشش خود برهنه نمى‏شوى و درونت را حرارت تشنگى و ظاهرت را حرارت خورشيد آزار نمى‏دهد، ولى هنگامى كه آدم و حوا از آن درخت تناول كردند به زمين پر از بدبختى و رنج و مصيبت و امتحان فرود آمدند.

لازم به ذكر است آن دسته از كسانى كه معتقدند آدم و حوا در بهشت جاودانى آسمان مى‏زيسته‏اند و سپس به امر خداوند به زمين فرود آمده‏اند، به آيه شريفه «قُلْنا اهْبِطُوا مِنْها جَمِيعاً» استناد كرده‏اند. [امّا] به اين مطلب پاسخ داده شده كه «هبوط» به معناى انتقال از نقطه‏اى به نقطه ديگر است، چنان كه خداى متعال فرموده است: «اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ». در همين راستا و در ضمن امر شدن نوح به ترك كشتى، خداوند مى‏فرمايد: «قِيلَ يا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنّا».

 

1- اعراف (7) آيات 13 - 18.

2- اسراء (17) آيات 61 - 65.

3- در نوع درخت اختلاف است و گفته شده كه آن، درخت گندم، نخل، انجير يا درخت رحمت و غير آن بوده، ولى آنچه به نظر مى‏رسد عدم تعيين است، زيرا خداوند آن را تعيين نفرموده است.

4- اعراف (7) آيات 19 - 21.

5- اعراف (7) آيات 22 - 23.

6- بقره (2) آيه 37.

7- اعراف (7) آيات 24 - 25.

8- طه (20) آيه 123.

9- طه (20) آيه 118.



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» آثار تربيتى نماز

 آثار تربيتى نماز

 

 

 

 

 

 

بهيه شهبازيان

 

معنا و مفهوم نماز

 

نـمـاز در لـغت به معناى پرستش, نياز, سجود, بندگى و اطاعت, خم شـدن بـراى اظـهـار بـندگى و اطاعت و يكى از فرايض دين و عبادت مـخصوصى است كه مسلمانان پنج بار در شبانه روز به جا مى آورند.

نـماز يعنى خدمت و بندگى, فرمان بردارى, سر فرود آوردن و تعظيم كردن به نشانه احترام.

نماز, داروى نسيان و وسيله ذكر خداوند است. نـمـاز, رابـطه معنوى مخلوق با خالق است. نماز يعنى دل كندن از مـاديـات و پـرواز دادن روح; يـعـنى پا را فراتر از ديدنى ها و شنيدنى ها نهادن.

نماز در قرآن و حديث

 

فـلـسـفـه, فايده و آثار, شرايط و آداب و اوصاف نماز در آيات و روايـات بـسـيارى آمده كه پرداختن به همه آن ها در اين جا ممكن نـيـسـت, لـكـن بـه طور مختصر قطره اى از درياى معارف اسلامى را درباره نماز بازگو مى كنيم.

نماز, بزرگ ترين عبادت و مهم ترين سفارش انبيا است. لقمان حكيم پـسـرش را بـه نـمـاز تـوصـيه مى كند.1 حضرت عيسى(ع) در گهواره فـرمـود: خـدايـم مـرا بـه نـماز و زكات سفارش كرده است.2 حضرت ابـراهـيـم(ع) هـمـسر و كودك خويش را در بيابان هاى داغ مكه آن هـنـگـام كه هيچ آب و گياهى نداشت, براى به پا داشتن نماز مسكن داد.3 پـيـشـوايـان مـعـصوم ـ عليهم السلام ـ هنگام نماز رنگ مى باختند.

گـرچـه بـعـضـى نـمـاز را به خاطر بهشت يا ترس از عذاب جهنم مى خـوانند, اما حضرت على(ع) نه براى تجارت و ترس از آتش, بلكه به خاطر شايستگى خدا براى عبادت نماز مى خواند.4

نـمـاز, اهرم استعانت در غم ها و مشكلات است. خداوند مى فرمايد:

از صبر و نماز در مشكلات كمك بگيريد و بر آن ها پيروز شويد. نـمـاز بـه مـنزله پرچم و نشانه مكتب اسلام است. پيامبر اكرم مى فرمايد: (علم الاسلام الصلوه).

نـماز به منزله سر نسبت به تن است. پيامبر(ص) مى فرمايد: (موضع الصلوه من الدين كموضع الراس من الجسد).5

نـمـاز بـراى اولـياى خدا شيرين و براى غير آنان دشوار و سنگين است. قرآن مى فرمايد: (وانها لكبيره الا على الخاشعين).6

در اهـمـيـت نـمـاز همين بس كه حضرت على(ع) در جنگ صفين و امام حـسين(ع) در ظهر عاشورا دست از جنگ كشيدند و به نماز ايستادند. و آن گـاه كـه بـه عـلى(ع) ايراد گرفتند كه چه هنگام نماز است؟

ايـشـان فرمود: ما براى همين مى جنگيم تا مردم اهل نماز باشند.

در زيـارت نـامـه وارث مـى خـوانيم: (اشهد انك قد اقمت الصلوه; شهادت مى دهم كه تو نماز را برپا داشتى.)

حضرت على(ع) درباره نماز بارها سخن به ميان آورده كه در اين جا به چند نمونه اشاره مى كنيم.

الـف) درباره بركات نماز مى فرمايد: فرشتگان, آنان را در بر مى گيرند و آرامش بر آنان نازل مى شود, درهاى آسمان بر آنان گشوده و جايگاه خوبى برايشان آماده مى شود.7

ب) در خـطـبـه 196 نهج البلاغه گوشه هايى از مفاسد اخلاقى هم چون كـبر و سركشى و ظلم را برمى شمارد و آن گاه مى فرمايد: نماز به هـمـه وجـود انـسـان آرامـش مى بخشد, چشم ها را خاضع و خاشع مى گـردانـد, نـفس سركش را رام و دل ها را نرم و تكبر و بزرگ منشى را محو مى كند.

ج) هـم چـنين در نامه اى به محمد بن ابى بكر مى نويسد: نماز را در وقـت مـعين آن به جاى آر و به خاطر آسوده بودن از كار نماز, پيش از وقت معين آن را برپاى مدار و آن را واپس مينداز.8

آداب نماز و آثار تربيتى آن

 

شـرايـط و آداب نماز به قدرى زياد است كه تمام نظام ها و روابط انـسـانـى را بـه طور خودكار تنظيم و اصلاح مى كند. توجه به همه آثـار تـربيتى نماز كار مشكلى است ولى ما چند نمونه آن را بيان مى كنيم:

1. ادب در بـرابـر سـخـن امـام جماعت; در نماز جماعت وقتى امام مشغول خواندن حمد و سوره است بايد ساكت باشيم.

2. مـراعات حقوق ديگران; آب وضو, مكان نمازگزار و لباس او بايد حـلال و از مـال ديگران و غصبى نباشد; حتى اگر از مال خمس نداده لباس تهيه كند, نمازش باطل است.

3. تـغـذيـه و بهداشت نمازگزار; اگر نمازگزار از مشروبات الكلى اسـتـفـاده كـرده باشد, تا چهل روز نمازش مورد قبول نيست. لباس نـمـازگـزار نيز بايد پاك باشد و بهتر است به هنگام نماز عطر و مسواك زد و موها را شانه كرد.

4. همسردارى; كسى كه به همسر خود نيش بزند, نمازش قبول نيست.

5. ولايت; كسى كه اهل نماز است ولى تسليم طاغوت ها است و ولايت و حـكـومـت رهـبـران اسلامى را پذيرا نيست, نمازش قبول نيست; گرچه تمام عمر در كنار كعبه باشد.

6. نـظـم و ترتيب; در تمام كلمات و كارهاى نماز نظم و ترتيب به چشم مى خورد.

7. انـعطاف و هم آهنگى; امام جماعت بايد با مردم هم آهنگ باشد; بـه ايـن معنا كه مراعات ضعيف ترين افراد را بكند. اگر كسى دير بـه جماعت رسيد, امام بايد كمى ركوع خود را طول بدهد تا او نيز بـه نـمـاز بـرسد. مردم نيز بايد خود را با امام هم آهنگ كنند; مـثـلا كسانى كه يك ركعت از نماز جماعت عقب هستند و در ركعت دوم بـه جـمـاعـت پيوسته اند, مى توانند با نوعى انعطاف و تغيير در نماز جماعت شركت كنند.

8. اعـتـماد; اگر هريك از امام يا مردم در انجام قسمتى از نماز شـك كـردنـد, بـايـد بـه يك ديگر اعتماد كنند; يعنى با توجه به رفتار ديگرى تصميم بگيرند.

9. ورزش; اگـرچه نماز براى انجام وظيفه الهى است, ولى طراحى آن طـورى اسـت كه در لابه لاى نماز و حركات ركوع و سجود يك نوع حركت ورزشى نيز نهفته است.

10. آمـوزش اجبارى; نمازگزار بايد مسائل و احكام مورد نياز خود را فراگيرد.

11. آگـاهـى از اخـبـار; مـردم با شركت در نمازجمعه و جماعت با اخبار و مسائل دينى و مشكلات مسلمانان آشنا مى شوند.

12. امـر به معروف و نهى از منكر; (حى على الصلوه) در اذان يكى از بزرگ ترين معروف ها است.

معانى بلند عبارات و الفاظ نماز

 

نـمازگزار با گفتن (الله اكبر) ابهت همه ابرقدرت ها را مى شكند و خـطـ بـطلان بر همه قدرت هاى طاغوتى, وسوسه هاى ابليس و جاذبه هاى مادى مى كشد.

بـا گفتن (بسم الله) به كار خود قداست و كرامت مى دهد و در خود تـوكـل و وابستگى به قدرت غيبى را ايجاد مى كند و به دنيا اعلام مـى كـنـد قدرتى كه من به او پناه آورده ام, سرچشمه مهربانى ها است.

بـا (الـحـمـدلله) گفتن خود را از اطاعت كردن و بله قربان گفتن انسان هاى سفله و پست رها مى كند.

بـا (رب العالمين) قدرت لايزال خداوندى را بر تمام جهانيان حاكم مى داند.

با (الرحمن الرحيم) تمام هستى را از آن خدا معرفى مى كند.

بـا ايـن جمله بيان مى كند كه نه تنها نعمت هاى مادى خداوند ما را احـاطه كرده بلكه نعمت هاى معنوى خداوند نيز ما را فراگرفته است.

بـا گـفتن (مالك يوم الدين) مسير و آينده را مشخص مى كند و ياد روز سخت دادرسى را در دل زنده مى كند.

تـا ايـن جـا, نمازگزار زمينه براى اظهار بندگى و ابراز نياز و مـددخـواهـى از خدا را فراهم مى كند و بعد از اين مرحله با درك عـظـمـت خـدا و رحـمـتش و ابراز نياز خويش مى گويد: (اياك نعبد وايـاك نـسـتـعـين) تنها مطيع امر تو هستيم نه غلام حلقه به گوش جباران و تنها از تو يارى مى طلبيم.

با گفتن (اهدنا الصراط المستقيم) از خدا طلب هدايت مى كند, چرا كـه با پيمودن اين راه او به تمام هوس ها و افراط و تفريط ها و وسوسه هاى شيطانى پشت پا مى زند.

با گفتن (صراط الذين انعمت عليهم) الگوها را مشخص مى كند.

بـا (غـيـر الـمغضوب عليهم ولا الضالين) به گروه هاى انحرافى كه انسان هاى پاك را اغفال مى كنند, هشدار مى دهد.

بـا ركوع در برابر عظمت پرورگار, اظهار بندگى و اطاعت مى كند و فـروتنى و تواضع و خضوع خود را در برابر عظمت پروردگار نشان مى دهد.

با سجده, تذلل و اظهار كوچكى و خاكسارى در برابر خدا را نمايان مى سازد.

ذكـر مـقـدس (سبحان الله) كه در تمام عبادت ها به چشم مى خورد, حـقـيـقـتـى را در بر دارد كه ريشه در همه عقايد و تفكرات صحيح اسـلامـى دوانده است و زيربناى ارتباط انسان با خدا و صفات كمال او اسـت; روح تعبد و مغز عبادت, همان تسبيح است. توحيد و عدل و نـبـوت و امـامـت و معاد براساس تسبيح خدا و منزه دانستن او از عـيـوب و كـمبودها است. توحيد خالص جز با منزه دانستن پروردگار از شريك و شبيه و عيب و عجز محقق نمى شود.

آثار فردى و اجتماعى نماز

 

نـمـاز تاثير بسزايى در زندگى فردى و اجتماعى فرد دارد. در اين جا برخى از آن ها را فهرست وار بيان مى كنيم.

نمازگزار در مقايسه با كسى كه نماز نمى خواند, احساس آرامش بيش ترى دارد.

هـنـگـامى كه از طريق نماز, روح خود را به معراج مى فرستد و با خـدا و نام او پيوند مى دهد, احساس عزت و قدرت مى كند و از هيچ كس و هيچ قدرتى نمى ترسد.

نـمازگزار هيچ گاه چشمش را به چيزهاى حرام آلوده نمى كند و نمى گـذارد هوس هاى زودگذر و وسوسه هاى شيطانى روح و ذهنش را مشغول كـنـد. در مـقـابل, دامن گيرى مفاسد, جاذبه هاى آلوده موجود در اجـتـمـاع, زلـف هـا و بدن هاى عريان, صحنه هاى بدآموز و تحريك كـنـنده, موسيقى و نغمه هاى حرام چنان پرده اى بر دل هاى افراد بـى نـماز مى كشند كه آنان را توان مشاهده و ارتباط با ظرايف و لطايف و معنويت نيست.

در جـهان امروز كه لجام گسيختگى فرهنگى به طور فزاينده اى سلامت و امـنيت جانى بسيارى از جوامع را به مخاطره انداخته است و همه روزه شاهد طغيان و عصيان گروه هاى مختلف مردم به ويژه نوجوانان و جـوانان هستيم, كيست كه فريادرس اين مردم باشد؟! آيا چيزى جز نـماز و توكل و امدادهاى غيبى خداوندى مى تواند ناجى اين افراد از مـنـجـلاب ايـن گـنـاهان عظيم شود و آن ها را از سقوط به دره نيستى و فلاكت باز دارد؟

آثار و عواقب ترك نماز

 

تـرك نماز در دنيا و آخرت عواقب تلخى دارد. در قيامت, اهل بهشت از دوزخـيـان مى پرسند: چه چيزى شما را روانه جهنم كرد؟ يكى از پـاسـخ هايشان اين است كه ما پاى بند به نماز نبوديم.9 در جايى ديگر به نمازگزارانى كه در نمازشان سهل انگاراند; يعنى گاهى مى خوانند و گاهى نمى خوانند, مى گويد: واى بر آنان.10

رسـول خدا(ص) فرموده است: (من ترك الصلوه متعمدا فقد كفر; هركه عمدا نماز را ترك كند, از اسلام خارج شده و كافر است.)

در جـايـى ديـگر مى فرمايد: (بين العبد وبين الكفر ترك الصلوه; مرز بين بنده خدا و كفر, ترك نماز است.)11

هيچ انسان با وجدان و متفكرى نيست كه از ابعاد و اسرار و ظرايف نـماز آگاه باشد ولى از كنار آن ها بى اعتنا رد شود, مگر كسانى كـه بـه خـاطر غفلت و بى خبرى, توفيق سخن گفتن با خداوند را از خود سلب كرده اند.

 

پاورقيها:

 

11 ـ نهج الفصاحه, روايت 1098.

 

1 ـ لقمان (31) آيه 17.

 

13ـ وسائل الشيعه, كتاب الصلوه.

 

15ـ وقعه الطف, ص232.

 

17ـ سفينه البحار, ج2, ص44.

 

16ـ مدثر(74) آيه 43ـ42.

 

10 ـ ماعون (107) آيه4.

 

14ـ مفاتيح الجنان, زيارت امام حسين(ع).

 

12ـ ثمرات الحيوه, ج3, به نقل از :بحارالانوار, ج9.

 

18ـ قاموس المحيط, ج4, ص329.

 

2 ـ مريم (19) آيه31.

 

24ـ نيايش, ترجمه و مقدمه به ضميمه دعا از دكتر على شريعتى و مهندس مهدى بازرگان, ص43.

 

27ـ علينقى فيض الاسلام, ترجمه و شرح صحيفه سجاديه, دعاى 27, ص180.

 

20ـ يونس (10) آيه 25.

 

21ـ غافر (40) آيه 41.

 

23ـ نمل(27) آيه 62.

 

26ـ دعا بزرگ ترين نيروهاى جهان (انتشارات نور جهان, بى تا) ص9.

 

28ـ سفينه البحار, ماده دعا.

 

22ـ بقره(2) آيه 186.

 

29ـ سيد يوسف ابراهيمان آملى, آفتاب عرفان, ج3, ص231.

 

25ـ مفاتيح الجنان, ترجمه فارسى مرحوم الهى قمشه اى, مناجات خمسه عشر, مناجات مريدين, ص228.

 

32ـ تفسير ادبى و عرفانى كشف الاسرار, سوره اعراف (7) جزء8, ج1, ص4.

 

38ـ بقره(2) آيه 40.

 

3 ـ ابراهيم (14) آيه37.

 

31ـ اعراف(7) آيه 24.

 

37ـ اصول كافى, ج4, باب الدعا سلاح المومن, ص214.

 

30ـ بقره(2) آيه 182.

 

34ـ تفسير الميزان, ج3, ص77, ذيل آيه 186, سوره بقره.

 

35ـ تفسير الميزان, ج3, سوره بقره, بحث روايى از كتاب عده الداعى.

 

33ـ اعراف(7) آيه 54.

 

36ـ همان.

 

4 ـ نهج البلاغه, حكمت 237.

 

5 ـ نهج الفصاحه, روايت 3075.

 

6 ـ طه (20) آيه14.

 

7 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام, خطبه 213.

 

8 ـ همان, نامه 27.

 

9 ـ مدثر (74) آيه43



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» آثار اجتماعى شفاعت

 

آثار اجتماعى شفاعت

 

بحث اجتماعى(در باره حكومت و قانون و بررسى شفاعت از نظر اجتماعى)

آنچه اصول اجتماعى دست ميدهد، اينستكه مجتمع بشرى بهيچ وجه قادر بر حفظ حيات، وادامه وجود خود نيست، مگر با قوانينى كه از نظر خود اجتماع معتبر شمرده شود، تا آن قوانين، ناظر بر احوال اجتماع باشد، و در اعمال يك يك افراد حكومت كند، و البته بايد قانونى باشد كه‏از فطرت اجتماع، و غريزه افراد جامعه، سر چشمه گرفته باشد، و بر طبق شرائط موجود دراجتماع وضع شده باشد، تا تمامى طبقات هر يك بر حسب آنچه با موقعيت اجتماعيش سازگاراست، راه خود را بسوى كمال حياة طى كند، و در نتيجه جامعه بسرعت رو بكمال قدم بر دارد، و دراين راه طبقات مختلف، با تبادل اعمال، و آثار گوناگون خود، و با برقرار كردن عدالت اجتماعى، كمك كار يكدگر در سير و پيشرفت ‏شوند.

از سوى ديگر، اين معنا مسلم است، كه وقتى اين تعاون، و عدالت اجتماعى برقرار ميشود، كه قوانين آن بر طبق دو نوع مصالح و منافع مادى و معنوى هر دو وضع شود، و در وضع قوانين، رعايت منافع معنوى هم بشود، (زيرا سعادت مادى و معنوى بشر، مانند دو بال مرغ است، كه درپروازش بهر دو محتاج است، اگر كمالات معنوى از قبيل فضائل اخلاقى در بشر نباشد، ودر نتيجه عمل افراد صالح نگردد، مرغى ميماند كه ميخواهد با يك بال پرواز كند)چون همه‏ميدانيم كه اين فضائل اخلاقى است، كه راستى، و درستى، و وفاى بعهد، و خير خواهى، و صدهاعمل صالح ديگر درست مى‏كند.

و از آنجائيكه قوانين، و احكاميكه براى نظام اجتماع وضع ميشود، احكامى است اعتبارى، و غير حقيقى، و به تنهائى اثر خود را نمى‏بخشد(چون طبع سركش و آزادى طلب بشر، همواره‏ميخواهد از قيد قانون بگريزد)، لذا براى اينكه تاثير اين قوانين تكميل شود، باحكام ديگرى‏جزائى نيازمند ميشود، تا از حريم آن قوانين حمايت، و محافظت كند، و نگذارد يكدسته بوالهوس‏از آن تعدى نموده، دسته‏اى ديگر در آن سهل‏انگارى و بى اعتنائى كنند.

و بهمين جهت مى‏بينيم هر قدر حكومت(حال، هر حكومتى كه باشد)بر اجراء مقررات‏جزائى قويتر باشد، اجتماع در سير خود كمتر متوقف ميشود، و افراد كمتر از مسير خود منحرف وگمراه گشته، و كمتر از مقصد باز ميمانند.

و بر خلاف، هر چه حكومت ضعيف‏تر باشد، هرج و مرج در داخل اجتماع بيشتر شده، وجامعه از مسير خود منحرف و منحرف‏تر ميشود، پس بهمين جهت‏يكى از تعليماتيكه لازم است دراجتماع تثبيت‏شود، تلقين و تذكر احكام جزائى است، تا اينكه همه بدانند: در صورت تخلف ازقانون بچه مجازات‏ها گرفتار مى‏شوند، و نيز ايجاد ايمان بقوانين در افراد است، و نيز يكى ديگراين است كه با ندانم‏كاريها، و قانون‏شكنى‏ها، و رشوه‏گيريها، اميد تخلص از حكم جزاء را در دلهاراه ندهند، و شديدا از اين اميد جلوگيرى كنند.

باز بهمين جهت بود كه دنيا عليه كيش مسيحيت قيام كرد، و آنرا غير قابل قبول دانست، براى اينكه در اين كيش بمردم ميگويند: كه حضرت مسيح خود را بر بالاى دار فدا، و عوض‏گناهان مردم قرار داد، و اين را بمردم تلقين كردند، كه اگر بيائيد، و با نمايندگان او صحبت كنيد، واز او خواهش كنيد، تا شما را از عذاب روز قيامت برهاند، آن نماينده اين وساطت را برايتان‏خواهد كرد، و معلوم است كه چنين دينى اساس بشريت را منهدم مى‏كند، و تمدن بشر را با سيرقهقرى به توحش مبدل ميسازد.

همچنانكه ميگويند: آمار نشان داده كه دروغگويان و ستمكاران در ميان متدينين بيشتر ازديگرانند، و اين نيست مگر بخاطر اينكه، اين عده همواره دم از حقانيت دين خود مى‏زنند، و گفتگواز شفاعت مسيح در روز قيامت مى‏كنند، و لذا ديگر هيچ باكى از هيچ عملى ندارند، بخلاف‏ديگران، كه از خارج چيزى و تعليماتى در افكارشان وارد نگشته، بهمان سادگى فطرت، و غريزه‏خدادادى خود باقى مانده‏اند و احكام فطرت خود را با تعليماتيكه احكام فطرى ديگر آنرا باطل‏كرده، باطل نمى‏كنند و بطور قطع حكم مى‏كنند باينكه تخلف از هر قانونى كه مقتضاى انسانيت، ومدينه فاضله بشريت است، قبيح و ناپسند است.

و اى بسا كه جمعى از اهل بحث، مسئله شفاعت اسلام را هم، از ترس اينكه با همين قانون شكنى‏هاى زشت تطبيق نشود، تاويل نموده، و برايش معنائى كرده‏اند، كه هيچ ربطى بشفاعت‏ندارد، و حال آنكه مسئله شفاعت، هم صريح قرآن است، و هم روايات وارده در باره آن متواتراست.

و بجان خودم، نه اسلام شفاعت بان معنائى كه آقايان كرده‏اند كه گفتيم هيچ ربطى بشفاعت‏ندارد اثبات كرده، و نه آن شفاعتى را كه با قانون‏شكنى يعنى يك مسئله مسخره و زشت منطبق‏ميشود، قبول دارد.

اينجاست كه يك دانشمند كه ميخواهد در معارف دينى اسلامى بحث كند، و آنچه اسلام‏تشريع كرده، با هيكل اجتماع صالح، و مدينه فاضله تطبيق نمايد، بايد تمامى اصول و قوانين‏منطبقه بر اجتماع را بر رويهم حساب كند و نيز بداند كه چگونه بايد آنها را با اجتماع تطبيق كرد، ودر خصوص مسئله شفاعت بدست آورد: كه اولا شفاعت در اسلام بچه معنا است؟ و ثانيا اين‏شفاعتى كه وعده‏اش را داده‏اند، در چه مكان و زمانى صورت مى‏گيرد؟و ثالثا چه موقعيتى در ميان‏ساير معارف اسلامى دارد؟

كه اگر اين طريقه را رعايت كند، مى‏فهمد كه اولا آن شفاعتى كه قرآن اثباتش كرده، اين‏است كه مؤمنين يعنى دارندگان دينى مرضى، در روز قيامت جاويدان در آتش دوزخ نميمانند، البته‏همانطور كه گفتيم، بشرطى كه پروردگار خود را با داشتن ايمان مرضى، و دين حق ديدار نموده‏باشد، پس اين وعده‏اى كه قرآن داده مشروط است، نه مطلق، (پس هيچكس نيست كه يقين داشته‏باشد كه گناهانش با شفاعت آمرزيده ميشود، و نميتواند چنين يقينى پيدا كند).

علاوه بر اين، قرآن كريم ناطق باين معنا است: كه هر كسى نميتواند اين دو شرط را درخود حفظ كند، چون باقى نگهداشتن ايمان بسيار سخت است، و بقاى آن از جهت گناهان، ومخصوصا گناهان كبيره، و باز مخصوصا تكرار و ادامه گناهان، در خطرى عظيم است، آرى ايمان‏آدمى دائما در لبه پرتگاه قرار دارد، چون منافيات آن دائما آنرا تهديد بنابودى مى‏كند.

و چون چنين است، پس يك فرد مسلمان دائما ترس اين را دارد، كه مبادا گرانمايه‏ترين‏سرمايه نجات خود را از دست بدهد، و اين اميد هم دارد، كه بتواند با توبه و جبران مافات آنراحفظ كند، پس چنين كسى دائما در ميان خوف و رجاء قرار دارد، و خداى خود را، هم از ترس‏مى‏پرستد، و هم باميد، و در نتيجه در زندگيش هم در حالت اعتدال، ميان نوميدى، كه منشا خموديهااست، و ميان اطمينان بشفاعت، كه كوتاهيها و كسالتها است، زندگى مى‏كند، نه بكلى نوميد است، و نه بكلى مطمئن، نه گرفتار آثار سوء آن نوميدى است، و نه گرفتار آثار سوء اين اطمينان.

و ثانيا مى‏فهمد، كه اسلام قوانينى اجتماعى قرار داده، كه هم جنبه ماديات بشر را تامين مى‏كند، و هم جنبه معنويات او را، بطوريكه اين قوانين، تمامى حركات و سكنات فرد و اجتماع رافرا گرفته، و براى هر يك از مواد آن قوانين، كيفر و پاداشى مناسب با آن مقرر كرده، اگر آن گناه‏مربوط بحقوق خلق است، دياتى، و اگر مربوط بحقوق دينى و الهى است، حدودى و (تعزيرهائى) معلوم كرده، تا آنجا كه يك فرد را بكلى از مزاياى اجتماعى محروم نموده، سزاوار ملامت و مذمت‏و تقبيح دانسته است.

و باز براى حفظ اين احكام، حكومتى تاسيس كرده، و اولى الامرى معين نموده، و از آنهم‏گذشته، تمامى افراد را بر يكدگر مسلط نموده، و حق حاكميت داده، تا يك فرد(هر چند از طبقه‏پائين اجتماع باشد)، بتواند فرد ديگرى را(هر چند كه از طبقات بالاى اجتماع باشد)، امربمعروف و نهى از منكر كند.

و سپس اين تسلط را با دميدن روح دعوت دينى، زنده نگه داشته است، چون دعوت دينى‏كه وظيفه علماى امت است، متضمن انذار و تبشيرهائى بعقاب و ثواب در آخرت است، و باين‏ترتيب اساس تربيت جامعه را بر پايه تلقين معارف مبدء و معاد بنا نهاده.

اين است آنچه كه هدف همت اسلام از تعليمات دينى است، خاتم پيامبران آنرا آورد، و هم‏در عهد خود آنجناب، و هم بعد از آنجناب تجربه شد، و خود آن حضرت آنرا در مدت نبوتش پياده‏كرد، و حتى يك نقطه ضعف در آن ديده نشد، بعد از آن جناب هم تا مدتى بان احكام عمل شد، چيزيكه هست بعد از آن مدت بازيچه دست زمامداران غاصب بنى اميه، و پيروان ايشان قرارگرفت، و با استبداد خود، و بازى‏گرى با احكام دين، و ابطال حدود الهى، و سياسات دينى، دين‏مبين اسلام را از رونق انداختند، تا كار بجائى رسيد كه همه ميدانيم، تمامى آزاديها كه اسلام آورده‏بود از بين رفت، و يك تمدن غربى جاى‏گزين تمدن واقعى اسلامى شد، و از دين اسلام در بين‏مسلمانان چيزى باقى نماند، مگر بقدر آن رطوبتى كه پس از خالى كردن كاسه آب در آن ميماند.

و همين ضعف واضح كه در سياست دين پيدا شد، و اين ارتجاع و عقب گردى كه مسلمانان‏كردند، باعث‏شد از نظر فضائل و فواضل تنزل نموده، بانحطاط اخلاقى و عملى گرفتار شوند، ويكسره در منجلاب لهو و لعب و شهوات و كارهاى زشت فرو روند، و در نتيجه تمام قرق‏هاى‏اسلام شكسته شد، و گناهانى در بينشان پديد آمد، كه حتى بى‏دينان هم از آن شرم دارند.

اين بود علت انحطاط، نه بعضى از معارف دينى، كه بغير از سعادت انسان در زندگى دنيا وآخرتش اثرى ندارد، خداوند همه مسلمانان را بعمل باحكام، و معارف اين دين حنيف يارى دهد.

و آن آمارى هم كه نام بردند، (بفرضى كه درست باشد)، از جمعيت متدينى گرفته‏اند، كه‏سرپرست نداشته‏اند، و در حت‏سيطره حكومتى كه معارف و احكام دين را موبمو در آنان اجراء كند نبوده‏اند، پس در حقيقت آمارى كه گرفته شده، از يك جمعيت بى دين گرفته‏اند، بى دينى كه نام‏دين بر سر دارند، بخلاف آن جمعيت بى دينى كه تعليم و تربيت اجتماعى غير دينى را با ضامن‏اجراء داشته‏اند، يعنى سرپرستى داشته‏اند، كه قوانين اجتماعى را موبمو در آنان اجراء كرده، وصلاح اجتماعى آنانرا حفظ نموده، پس اين آمارگيرى هيچ دلالتى بر مقصود آنان ندارد.

 

 

الميزان جلد 1 صفحه 279

علامه طباطبايى رضوان الله تعالى عليه



نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:, | نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» مصاحبه(ربا در نظرخواهى از اساتيد حوزه

 

مصاحبه(ربا در نظرخواهى از اساتيد حوزه

 

 

 

نامه مفيد: فقها و صاحب نظران اهل سنت در حكم ربا اختلاف نظر دارند. بعضى رباى رايج در زمان جاهليت و صدر اسلام را ملاك دانسته و آيات ربا را از اين ديدگاه تفسير كرده و به تحريم رباى جاهلى و به تعبير قرآن (اضعافا مضاعفه) فتوى داده اند و برخى ديگر رباى رايج در صدر اسلام را رباى مصرفى دانسته و فقط آن را حرام شمرده اند. آيا واقعا ربا در صدر اسلام اينچنين بوده است؟

 

آيت اله گرامى: در اين مساله و مشابه آن بعد از مراجعه به تاريخ، دليل معتبر و روشن بر آن يافت نمى شود. مشابه اين مساله را بررسى كرده ام مرجع بسيارى از آنها تاريخ طبرى است كه سند معتبرى هم ندارد. مثلا پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » از ثروتمندان عرب بوده گله هاى شتر و طلاى فراوان داشته و يا قرآن بعد از پيامبر«صلى الله عليه وآله وسلم » به دست ابوبكر، عمر يا عثمان جمع آورى شده است در حالى كه روايات معتبر مى گويد: پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » هنگام رحلت چه مقدار ارث داشت و حضرت امير «عليه السلام » آنها را در مقابل بدهيها پرداخت نمود و يا قرآن مطمئنا به دست پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » جمع آورى شد. اما درباره ربا بهتر از همه چيز رجوع به قرآن است، اگر چه اضعافا مضاعفه در قرآن آمده اما دليل مطلق هم وجود دارد و منكران حرمت ربا نسبت به چند برابر نبودن ربا اشكال نداشتند، بلكه مى گفتند ربا با خريد و فروش و بيع فرقى ندارد (بانهم قالوا انما البيع مثل الربا)

 

اگر علت اين تفصيلها ملاك حكم ربا باشد مانند تجمع ثروت يا خنثى بودن پول بين رباى جاهلى و يا مصرفى با غير آن فرقى نيست و اينكه گفته مى شود رباى توليدى حرام نيست، اگر يعنى به شرطى وام ربوى جايز شود كه گيرنده ربا، بهره را در فعاليتهاى توليدى به كار گيرد. اين غير معقول است چون صحت كليه معاملات انجام شده يا وام، مشروط به آينده و به كار گرفته شدن بهره در فعاليتهاى توليدى است. همانند تعقب صحت به شرط متاخر و اين به معنى معطل ماندن بازار است و اگر شرط اين است كه گيرنده وام، وام را در فعاليتهاى توليدى به كار بندد در اينجا تحقق فعاليت توليدى شرط است يا قصد آن.

 

اما قصد به تنهايى كافى نيست و نمى تواند ملاك جواز ربا شود، چون ممكن است قصد كند و سپس عمل نكند، و اگر ملاك تحقق فعاليت اقتصادى است كه معامله معلق خواهد ماند و شرط متاخر هم در موارد محدودى در فقه آمده است مانند روزه براى زنهايى كه غسل در شب بر آنها واجب است، نه اينكه معاملات، مخصوصا وامهايى كه مؤسسات بزرگ و تعاونيها از يكديگر دريافت مى كنند و پرداختهاى مالى خود را انجام مى دهند.

 

آيت اله مددى: محور اصلى بحث، اگر چه مساله ربا از ديدگاه اقتصادى است، ولى ناگزيريم براى توضيح بيشتر، برخى جوانب ديگر مساله را بررسى كنيم.اين بحثهاى جنبى، به صورت فشرده و در عين حال در رابطه با محور اصلى مطرح مى شود.

 

 

1 - ربا در قرآن

 

در قرآن كريم، اين واژه، يك بار به صورت نكره: «ربا»، و هفت بار به صورت معرفه: «الربا» آمده است.

 

آيات ربا را در چهار مجموعه يا بخش مى توان جاى داد. عبارت «مجموعه » بيانگر تعدد آيات نيست، بلكه گاهى در يك مجموعه، فقط يك آيه قرار دارد. اين مجموعه به دو بخش: آيات مكى و آيات مدينى تقسيم مى شود.

 

 

الف: آيات مكى

 

تا آنجا كه بررسى شده، فقط يك آيه (آيه 29 سوره روم) در مكه مكرمه راجع به ربا نازل شده است. مضمون آيه مباركه اين است: ربا را كه به عنوان زيادى در اموال مردم انجام مى دهيد، در نزد خداوند، زيادى نمى آورد، اما زكاتى كه به قصد «وجه الله » مى پردازيد، چند برابر آن به شما باز پرداخت مى شود.

 

در اينكه سوره روم در مكه مكرمه نازل شده، جاى شك و ترديد نيست، و به اصطلاح جزء مرحله سوم از آيات مكى مى باشد. در اين مرحله چون آيات در اواخر ايام سكونت پيامبر در مكه، و قبل از هجرت به مدينه منوره، نازل شده است، از نظر تعبير و طول آيات، تا حدى به آيات مدنى شباهت دارد. همين آيه 39 نيز به راى عامه مفسرين، مكى است. (1) لفظ «زكات » در آيات مكى نيز وجود دارد.

 

با آنكه رباخوارى نزد مشركين بشدت رواج داشته، ايه از شدت چندان برخوردار نيست، حتى با تعبير قانونى - حرام بودن - همراه نيست. بيشتر بيانگر جنبه هاى باطنى و غيبى ربا مى باشد. آيه لطايف فراوانى دارد كه به اندكى از آنها اشاره مى شود. 1. ربا با آنكه گرفتن سود است، در واقع «فزونى » نيست. 2. زكات با آنكه پرداخت مال است، پرداخت كننده را به «فزونى فراوان » مى رساند. 3. آنچه به اموال رباخوار افزوده مى شود در حقيقت اموال مردم است. 4. معاملات ربوى در حقيقت سبب نقل و انتقال نيست، و افزون بر سرمايه، در ملك مالك اصلى آن باقى است. 5. در اين آيه، در ربا صحبت از فزونى مال است; ولى در زكات، سخن از فزونى فوق العاده پرداخت كننده ربا است.

 

 

ب : آيات مدينه

 

1 - آيه 130 سوره آل عمران، صراحتا در مورد ربا، و چند آيه بعد نيز در ارتباط با ربا هستند. مضمون آيه: اى مؤمنان، رباى چند برابر [ اضعاف مضاعفة] نخوريد، و پرهيزگار باشيد تا به سعادت برسيد.

 

شواهد مدنى بودن آيه فراوان است، ولى تاريخ نزول آن روشن نيست. چند آيه قبل از آن، مربوط به چنگ احد (نيمه شوال سال سوم) و چند آيه قبل از آنها، مربوط به جنگ بدر (نيمه دوم ماه رمضان سال دوم) مى باشد. مى توان حدس زد كه آيه نيز در حدود اواخر سال سوم نازل شده باشد. با اين حساب، تقريبا از همان اوايل هجرت ربا صريحا حرام اعلام شده است.

 

عبارت «اضعاف مضاعفة » به معناى دو قسم بودن ربا نيست. شايع ترين ربا، افزودن مبالغى بر اصل وام در صورت دير پرداخت بود. و لذا گاهى با گذشت چند سال، وام با سود آن به چند برابر اصل بالغ مى شد. توضيح بيشتر آن خواهد آمد.

 

2. آيه 160 سوره نساء، از رباخوارى «اهل كتاب » با آنكه بر آنها حرام بوده سخن مى گويد. اين آيه مباركه در ضمن آياتى است كه انحرافات عملى اهل كتاب را اعلام مى دارد. يهوديان مدينه و بلكه مسيحيان مناطق ديگر به رباخوارى شهرت داشتند، و يكى از راههاى عمده كسب در آمد آنان به شمار مى رفت. قرآن مجيد، با اين آيه، اضافه بر قبول حرمت ربا در اديان آسمانى پيشين، به نحو ضمنى به تحريف تورات فعلى اشاره مى نمايد. تاريخ نزول آيه واضح نيست، ولى بعيد يست سالهاى ميانى هجرت باشد.

 

3. آيات 275 تا 281 سوره بقره، عمده ترين و شديدترين آيات قرآن درباره ربا به شمار مى آيد.

 

مهمترين مطالب موجود در آيات مذكور:

1 - رباخواران همچون انسان «جن زده » رفتار متعادل ندارند.

2 - علت اين «كج رفتارى » انديشه اقتصادى آنان است كه معتقدند، ربا همچون ساير معاملات [ داد و ستدها] است.

3- صريحا ربا را حرام و سرانجام آن را جاودانگى در آتش خشم الهى اعلام مى دارد.

4 - خداى متعال، ربا را نكوهش، و صدقه دادن را تشويق مى كند.

5 - مؤمنان رباهاى باقيمانده را رها كنند، و در صورت ادامه آن در حقيقت با خدا و پيامبر«صلى الله عليه وآله وسلم » اعلان جنگ مى كنند.

 

توضيح: با مراجعه به شواهد تاريخى، اين آيات مربوط به رباهايى است كه عباس - عموى پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » - و خالد بن وليد قبل از اسلام آوردن، با قبيله ثقيف داشتند. در سال نهم هجرت كه اين قبيله مسلمان شدند، حكم الهى بر اين شد كه بهره وامهاى خود را نگيرند، و فقط اصل سرمايه را دريافت كنند، نه ظالم باشند و نه مظلوم.

 

با در نظر گرفتن اينكه اسلام آوردن خالد در سال هشتم، و قبيله ثقيف در سال نهم بود، اين آيات بايد بعد از اين تاريخ باشند. از طرف ديگر چون پيامبر گرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » در روزهاى آخر سال دهم هجرت، در حجة الوداع، كليه رباهاى جاهلى را ابطال مى كند و اولين آنها را رباى عموى خود عباس اعلام مى دارد، بعيد نيست اين آيات در همان سال دهم باشد. از ابن عباس هم نقل شده كه آيات ربا آخرين آياتى بود كه بر پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » نازل گرديد. (2)

 

 

نتيجه كلى تامل در آيات

 

1 - در هيچ زمانى ربا در اسلام حلال نبوده است، يعنى اگر مثلا شراب را در طول ايام مكه و چندين سال بعد از هجرت، حلال مى دانسته اند - كه اين مطلب هم صحيح نيست - در مورد ربا اصلا چنين مطلبى گفته نشده است.

 

2 - به احتمال بسيار قوى تسلسل تاريخى آيات همان گونه باشد كه در اين چهار مجموعه آورديم، (3) يعنى الف - در سالهاى آخر وجود مبارك پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » در مكه، ب - در سال سوم هجرت ج - در سالهاى بعد سبت به اهل كتاب د - در سال دهم هجرت با شدت بسيار زياد.

 

3 - عبارت «اعلان جنگ با خدا و پيامبر«صلى الله عليه وآله وسلم »» در مورد هيچ حرامى در قرآن كريم نيامده است. در مورد تولى [قبول ولايت] دشمنان خدا، نيز تا حدى به اين عبارت نزديك است.

 

4 - رباى نسيئه [بهره وام] شايع ترين رباى صدر اسلام بود، ولى با تامل در آيات سوره بقره (مقابله ربا با خريد و فروش) رباى نقد هم مورد نظر است. اين بحث را مفصلا خواهيم آورد.

 

نامه مفيد: بعضى از مفسران اهل سنت به تفاوت بين رباى در قرآن و در سنت گرايش داشته و رباى در قرآن را بر اين مبنا تفسير كرده اند و رباى جلى يا فاحش را تحريم و رباى كم بهره را جايز دانسته اند. بنابراين آيا ياران و صحابه پيامبر رباى غير فاحش را جايز دانسته و انجام مى دادند؟

 

آيت اله حائرى: در قرآن كريم هر چند كه آيه مباركه «لا تاكلوا الربا اضعافا مضاعفه » (4) بحرمت غير از رباى فاحش و چند برابر دلالت نمى كند، ولى آيه مباركه «وان تبتم فلكم رؤوس اموالكم لا تطلمون و لا تظلمون » (5) صريح است در اينكه دائن از مديون فقط راس المال را مى تواند بگيرد - يعنى ربا هر چند هم كم باشد ظلم بشمار مى رود - و اين مطلب به اطلاق نيست تا قابل تقييد باشد بلكه بتصريح است و احتمالا فرق بين اين دو آيه ناشى از تدريجى بودن تحريم باشد كه اول رباى اضعاف مضاعفه حرام شده و بعدا ربا بطور كلى حرام شد و نظير اين مطلب در قرآن تحريم خمر است كه اول شرب خمر در وقت نماز تحريم شد و فرمود:

 

«لا تقربوا الصلاة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون (6) و بعدا پليدى خمر بطور مطلق بالاتر از منفعت آن معرفى شد و فرمود: «يسالونك عن الخمر ئ الميسر قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما» (7) و در مرتبه سوم تحريم كامل خمر به صراحت نازل شد كه فرمود: «انماالخمر و الميسرء الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون » (8) .

 

آيت اله گرامى: اگر در روايتهاى اهل سنت چنين چيزى وجود داشته باشد در سنن بيهقى هست چون او رواياتى را كه جنبه هاى نقلى و تاريخى دارد مطرح مى كند اما در سنن بيهقى چنين روايتى و نقل تاريخى ذكر نشده است.

 

آيت اله مددى:

 

 

2 - ربا در روايات

 

نظر ما در اينجا درباره روايات فراوان و شديد اللحن درباره ربا نيست، كه خود بحثى است جالب و توضيحات خاص خود را مى طلبد. محور اصلى بحث، جنبه هاى اقتصادى تاريخى است.

 

 

الف: دوران مكه

 

در اين موضوع فعلا حديثى نيافتم كه پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » گرامى در دوران سيزده ساله مكه، سخنى يا برخوردى با ربا داشته باشند. فقط در برخى رويات معراج (سال پنجم بعثت) حالات رباخواران به نحو تمثيل برزخى بيان شده است. در اين مورد يك روايت در مصادر شيعه و يك روايت در مصادر اهل سنت ديده شده است.

 

الف - از امام صادق عليه السلام: رسول خدا «صلى الله عليه وآله وسلم » فرموده: در شب معراج گروهى را ديدم، كه برخى از آنان مى خواستند بلند شوند، لكن از بزرگى شكم نمى توانستند. از جبرئيل پرسيدم: اينان كيستند؟ گفت: رباخواران... (9)

 

اين حديث لطايف فراوانى دارد، به پاره اى از آنها اشاره مى شود:

1 - ربا اگر چه در اصل به معنى «رشد» و «نمو» مى باشد، ولى در حقيقت «رشد» يك قسمت بدن (شكم) مى باشد.

2 - اين هم در حقيقت «رشد» بدن نيست، بلكه يك گونه بيمارى است.

3 - مواد سازنده اى كه وارد بدن مى شود، به جاى آنكه نيروى سوخت و ساز بدن را تامين نمايد، تبديل به زردابه و خونابه و تجمع آنها در يك قسمت بدن مى شود.

4 - اين «رشد» منفى گاهى آنچنان شكننده است كه حتى انسان را از حركت باز مى دارد و او را زمينگير مى سازد.

 

اين درست بيانگر وضعيت جامعه با اقتصاد ربوى است. يك نكته را هم در ختام اين سخن اضافه كنم، كه از ديدگاه اسلام براى رهايى جامعه از چنين بيمارى مرگزا، تاكيد بر عناوينى از قبيل: زكات، صدقات و خيرات [كمكهاى بدون عوض] قرض الحسنه [وام بدون بهره] تاكيد شده است.

 

ب: از ابوهريره: پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » فرمود: در شب معراج گروهى را ديدم كه شكمهاى آنان مثل خانه بود و در آنها مارهايى كه از خارج شكمشان ديده مى شد. پرسيدم: جبرئيل، اينان كيستند؟ گفت: رباخواران. (10) اين حديث هم لطايف دارد، ولى بنظر مى رسد حديث نخست لطيفتر است.

 

 

ب: دوران مدينه

 

بدون شك روايات فراوانى كه فعلا در مورد ربا داريم، مربوط به همين ايام است. بعيد نيست رباى شايع در مكه (توسط مشركان) و مدينه (يهوديان) به صورت بهره وام باشد، ولى در دوران مدينه پيامبر گرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » خريد و فروش پاره اى اشياء (مكيل و موزون) را با تفاوت، نيز ربا دانسته و حرام نموده باشند. توضيح بيشتر خواهد آمد.

 

از نظر تاريخى، نمى توان به طور دقيق اين روايات را تبيين نمود ولى با در نظر گرفتن مجموعه آيات، از همان سالهاى نخست هجرت - بلكه طبق آيه سوره روم، چند سال قبل از آن - بر تحريم و اجمالا احكام ربا تاكيد شده است. در عين حال از عمر نقل شده است: از آخرين آيات، آيه ربا است، و پيامبر گرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » پيش از آنكه آن را براى ما تبيين كند، به ملكوت پيوست، بنابر اين، ربا و موارد شبهه را ترك كنيد. (11) قبول اين مطلب، با توجه شواهد گذشته بسى مشكل است. با قطع نظر از دهها روايت در كتب اهل بيت «عليهم السلام » كه بر بيان كليه احكام توسط رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلم » تاكيد فراوان دارد، خود آيه مباركه «اكمال دين، نيز به طور صريح اين مطلب را مى رساند. عده اى از مستشرقين هم بر اين باورند كه شكل گيرى اسلام به صورت يك دين جامع ابتدا توسط صحابه، و بعدها توسط علماء انجام گرفته است. ضعف اين شبهات، با در نظر گرفتن دو نكته فوق، نيار به تبيين ندارد. بجز روايات، مجوعه اى از نامه ها و نوشتارهاى پيامبرگرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » در دست است كه مشتمل بر برخى از احكام شرعى است. در ميان اين نامه ها چيزى درباره ربا نديده ام جز دو عهدنامه حضرت به اهل طائف، و به مسيحيان لجزان.

 

اهل طائف در سال نهم اسلام آوردند. عده اى از سرمايه داران معروف مكه - معروفترين آنها عباس عموى پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم »، و وليدبن المغيرة - اموال فراوانى را به صورت وام به آنان داده بودند، اضافه بر سود، اگر موفق به پرداخت در سر موعد مقرر نمى شدند، به عنوان دير كرد مبلغى بر آن مى افزودند. غالبا پس از گذشت چند سال، به چند برابر وام اصلى [ اضعاف مضاعفه] بالغ مى شد. در زمان اسلام هنوز مبالغ كمر شكنى به عباس و خالد فرزند وليد بن المغيرة مديون بودند. وقتى گروه اعزامى آنان در سال نهم به مدينه آمد اسلام آوردند، پيامبر«صلى الله عليه وآله وسلم » عهد نامه اى با آنان نوشت، يكى از مواد آن ترك ربا خوارى بود. (12) بعدها كه ميان آنان و عباس عموى پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » و خالد بن وليد در پرداخت وامهاى ربوى اختلاف پيش آمد و به پيامبر گرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » عرضه داشتند، آيات سوره بقره نازل شد: «شما فقط سرمايه هايتان را بگيريد ...»تا آخر آيات كه با شدتى كم نظير ربا را تحريم نمود. و در آخرين مرحله در حجة الوداع، در خطبه مشهور (13) رسما تمام رباهاى جاهلى را - و اولين ربا، رباى عموى خود عباس - الغاء نمودند.

 

نكته جالب توجه انتشار شديد ربا در ثقيف و ساير ساكنان طائف است. اين شهر به عنوان منطقه سرد و ييلاقى مكه به شمار مى رفته و مى رود و مهمترين منطقه باغدارى - خصوصا انگور - محسوب مى شده است. برخى نوشته اند: عبدالله پسر عمرو عاص در طائف، تاكستانى داشته كه در آن از يك ميليون تخته چوب براى خواباندن انگورها استفاده مى كرده (14) . در محدوده جغرافيايى «حجاز» تنهامنطقه اى كه آب در آن يخ مى زند، بعضى كوهاى اين منظقه است.

 

با در نظر گرفتن رواج شديد ربا، و مشخصه اصلى اقتصاد طائف (كشاورزى و باغدارى) بسيار بعيد به نظر مى رسد كه ربا جنبه مصرفى داشته باشد. اين احتمال كاملا قوى است كه سرمايه داران مكه براى بهره كشى از اموال خود در دو خط بازرگانى (مكه) و كشاورزى (بيشتر نقاط طائف)، به صورت وامهاى ربوى، در اختيار افراد قرار مى داده اند.

 

نجران، در حنوب حجاز، شهرى است پر آوازه و تاريخى كه در متون تاريخى قبل از ميلاد نيز آمده است، ماجراى اصحاب اخدود مربوط به همين شهر يا نزديكيهاى آن است. اين شهر يكى از پايگاههاى مهم مسيحيت در جهان عرب به شمار مى رفت. علاوه بر اينكه اسقف خاص اعزامى آنان، متشكل از اسقف و ساير مقامات دينى و سياسى وارد مدينه شدند. آنان چند روز با رسول مكرم «صلى الله عليه وآله وسلم » به گفتگو نشستند، و سر انجام حضرت آنان را به مباهله دعوت كرد كه باترس آنان از مباهله، منتهى به پيمان صلحى ميان آنان و رسول اكرم «صلى الله عليه وآله وسلم » گرديد. آيات اوايل سوره آل عمران (از آيه اول تا چهلم و به قولى تا هشتادم) مربوط به همين واقعه تاريخى است.

 

در معاهده حضرت با مسيحيان نجران، بشدت بر ترك ربا خوارى تاكيد است: «على ان لا ياكلوا الربا، فمن اكل الربا من ذى قبل فذمتى منه بريئة ». (15)

 

در اين قرار داد فقط در مورد ربا اين تعبير آمده است، كه با ربا خوارى از عهده حضرتش خارج مى شوند.

 

بعدا در زمان عمر (سال بيستم هجرت، يعنى ده سال بعد از قرار داد) به خاطر روى آوردن مجدد به ربا خوارى (16) ،عمر آنان را از نجران كوچاند، كه در اطراف كوفه براى خود شهركى (به نام نجرانيه) ساختند.

 

تاملى در اين ماجراى تاريخى، بيانگر اين است كه ربا خوارى به عنوان يك مشخصه اقتصادى ميان مسيحيان عرب، يعنى كسانى كه با پيامبر گرامى «صلى الله عليه وآله وسلم » ارتباط داشتند، همانند يهوديان، كاملا رايج و شايع بوده است.

 

از مجموعه آيات و روايات چنين بر مى آيد كه پيامبر «صلى الله عليه وآله وسلم » با چهار گروه در چهار شهر معروف آن محدوده جغرافيائى، با ربا برخورد شديدى داشته اند،

1 - مشركان، در مكه.

2 - يهوديان، در مدينه.

3 - قبيله ثقيف - بعد از اسلام آوردن - در طائف.

4 - مسيحيان، در نجران. سه مورد اول از آيات قرآن به ضميمه تفسير، و مورد چهارم از صلحنامه حضرت استفاده مى شود.

 

بدون شك، رباخوارى به عنوان يك پديده فردى منحصر به اين چهار شهر نبود، و در ساير عشاير و شهرها حتما به صورت فردى وجود داشته است، اما برخورد با اين پديده اقتصادى در اين چهار شهر حاكى از رواج و شيوع آن است، تا آنجا كه ركن اقتصاد آنان به حساب مى آمده. و خواهيم ديد كه رباى شايع، همان رباى نسيئه (بهره وام) بوده، بنابراين بسيار بعيد است كه ربا فقط به صورت مصرفى باشد.

 

 

3 - واژه شناسى

 

تحليل لغوى يك واژه، جهات تاريخى، اجتماعى، فكرى و ...را مشخص مى كند. بدين منظوربحث را در دو جهت پيگيرى مى كنيم.

 

 

الف: نگارش (- رسم الخط )

 

در تمام مواردى كه در قرآن اين لفظ به صورت معرفه بكار رفته، در رسم الخط قرآنى بدينصورت نوشته شده: «الربوا» و در يك مورد هم كه نكره است، به دو صورت: «ربا» و «ربوا» آمده است. از كوفيان نقل شده كه به اين صورت مى نوشتند: «الربى ». و در رسم الخط فعلى عربى باين صورت:«الربا»، يعنى آنگونه كه تلفظ مى شود اين رسم الخط حدود يازده قرن از عمر آن مى گذرد، يعنى در اوائل قرن چهارم، توسط وزير، نويسنده، و خطاط معروف ابن مقله (متوفى 328) ابداع و اختراع شد.

 

بحث درباره خط عربى، و خصوصا رسم الخط قرآنى، علاوه بر اينكه بحثى است تاريخى، بخشى از مباحث «علوم القرآن » را به خود اختصاص داده است.

 

مشكل فقط اين نبود كه مثلا «ربوا» بنويسند، ولى «ربا» بخوانند بلكه در مواردى غلط مى نوشتند، مثلا لفظ «شى ء» در سوره كهف: «شاى)، و عبارت:«لاعذبنه »، به صورت: «لا اعذبنه » و ...آمده است. و لذا معروف شد: خطان لايقاسان (17) خط العروض، و خط القرآن.

 

از همان اوايل، دو نظر افراطى در اين باره ابراز مى شده : 1 - اينها در حقيقت بخشى از زواياى غيبى قرآن، بلكه يكى از وجوه اعجاز آن، و داراى اسرارو لطايف پيچيده و مرموزى است. 2 - اينها از نارساييهاى خط كوفى كه قرآن را ابتدا با آن خط نوشتند و آشنا نبودن صحابه با رسم الخط صحيح، ناشى مى شود.


نويسنده : گروه ایران | تاريخ : سه شنبه 6 دی 1390برچسب:,

| نوع مطلب : <-PostCategory-> |
» عناوين آخرين مطالب